loading...
فیسبوک ایرانی ببینید و لایک کنید
مهم

علی بازدید : 15 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (0)

یه همکلاسی دختر داشتیم، طفلک خیلی ساده بود. یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین؟ دوستم گفت: سلف بودیم!
- ساعت 4 عصر؟! سلف که الان تعطیله!
- داشتیم دیگها رو می شستیم!
- دیگ؟! مگه شما باید بشورین؟!
دیدم باور کرده زدم به لودگی: آره! هر ترم قرعه کشی می کنن یه بار تو ترم نوبتت میشه، ما پارتی داشتیم امروز شستیم. بعضیا بدشانسن شب امتحان نوبتشون میشه!
آقا این رفت تو فکر...
فرداش دیدم عین ماده پلنگ زخمی اومد طرف ما! نگو بعد ناهار رفته تو آشپزخونه سلف التماس و زاری که بزارن دیگ بشوره!
آشپزا فکر کردن نذر داره یا خله،
گذاشتن بشوره،
بعد گفته: بی زحمت اسم منو از قرعه کشی خط بزنین، شب امتحان به من گیر ندین! اونا هاج و واج! قضیه رو گفته آشپزا ترکیدن ....
سرآشپز سلف سر این جریان همیشه هوامونو داشت
و ته دیگ و گوشت قلمبه میذاشت برامون... 


 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 229
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 51
  • بازدید ماه : 47
  • بازدید سال : 357
  • بازدید کلی : 3,496
  • کدهای اختصاصی
    Future Google PR for faceketab.rozblog.com - 0.00